عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684631 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 25937 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21339 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14726 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13224 |
شلوار جاستین بیبر | 12297 |
اسیر عشق | 10168 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9498 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
کوچه ای دیگر
با تو گفتم : حذر از عشق نه دانم نه توانم،
و تو گفتي من از اين شهر سفر خواهم كرد.
عاقبت هم رفتي،
و چه آسان تو شكستي دل غمگين مرا
تو سفر كردي از اين شهر ولي، اي گل خوبم، جانم
من هنوزم « حذر از عشق ندانم، سفر از پيش تو هرگزنتوانم، نتوانم»
روزها طي شد و رفت.
تو كه رفتي منِ دلخسته ي پاك
با همه درد در اين شهر غريب،
باز عاشق ماندم
همهْ فكرمْ، همهْ ذكرمْ،
آرزوهاي دلِ دربدر و خسته ز هجرم،
وصل و ديدار تو بود.
تا كه باز از نفست، روح در من بدمد، زنده باشم با تو، ولي افسوس نشد.
ماهها هم طي شد.
بارها قصه آن، كوچهْ مهتاب مشيري خواندم
باورم شد كه جهان، زندگي، عشق، اميد،
سست و بيبنياد است
ولي انگار كه عشقت، يادت،
هيچ فكر سفر از اين دل و اين سينه نداشت
راستي محرم دل،
كوچه ي خاطرههاي تو و من، يادت هست؟!
كوچهاي مثل همان، كوچهْ مهتاب مشيري
كوچه ي مهر و صفا، كوچه ي پنجرهها
پاي آن تير چراغ، وه چه شبهايي بود
خندهها ميكرديم، قصهها ميگفتيم
از اميد، عشق، محبت كه در آن نزديكي،
در صميميت و پاكي فضا جاري بود
و سخن از دل ما، كه به دريا زده بود
حيف از آن همه اميد دراز
حيف از آن همه اميد دراز
در خيالم، با خودم ميگفتم : كوچهْ مهتاب مشيري شعريست، عشق برتر باشد
و به اين صحبت كوتاه خيالم خوش بود.
ولي افسوس كه ديگر رفتي، رفتني بيپايان، بيعطوفت، بي مهر
و در اين قصه ي تلخ، باز من ماندم و من
ديگر امروز گذشت
هرچه بود آخر شد
ولي از عادت اين دل،
دلِ تنها،
دلِ مرده،
شبْ شبي،
روشن و مهتاب شبي
باز از آن كوچه گذشته
زير لب ميخوانم
« بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم»
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : دو شنبه 21 دی 1394 |
موضوعات مرتبط : عاشقانه، ، |
برچسب ها : کوچه دیگر,کوچه,مشیری,عاشقانه,شعر,شعرمعاصر,بهارنارنج,شعربهارنارنج,بهار نارنج,عشق,عاشق,مهتاب,کوچه مهتابی, |
بســــــــم بود!
میخواهم و میخـواستمت، تا نفـسم بود
میســوختم از حســرت و عشق تو بَسَــم بود
عشـــق تــو بَسَـــم بود، که این شـعلــه بیــدار
روشنگــــــرِ شـــبهـــای بلنـــــد قفـســـم بــــود
آن بخــــت گــــریزنــــده دمیآمــــد و بگـــذشـــت
غــــم بود، که پیـــوسـتــــه نفـــس در نفســــم بــــود
دســــتِ من و آغــــوش تــــو، هیهـــات که یک عمــــر
تــنهــــا نــفســـی بــــا تــــو نـــشــــستــــن هوســــم بــــود
بــــــاللــــه، کـه بجــــز یــــاد تو، گرهیچ کســـم هســت
حاشـــا،که بجـــز عشـــق تــو، گر هیچ کســــم بود
سیمـــای مسـیحـــاییِ اندوه تـــو، ای عشــــق
درغـــربت این مهلکـــه فریـــادرســم بــود
لب بستـه و پر سـوختـه از کوی تـو رفتم
رفتم، بـه خدا گر هوسـم بود، بَسَم بود.
بسیـــار زیبا بود...ممنون از استاد مشیری!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393 |
موضوعات مرتبط : شعر، اشعار معاصر، ، |
برچسب ها : شعر,شعرمعاصر,فریاد,مشیری, |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 63 صفحه بعد |