وبگاه بهارنارنج

♥بهارنارنج♥

♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



تصویر متحرک

با تو هستم سهراب
تو که گفتي" گل شبدر چه کم از لاله ي قرمز دارد"
راست ميگويي تو.....چه تفاوت دارد...
قفس تنگ دلــم خالي از کس باشد...يا پر از ناکس و کرکس باشد...
من نه تنها چشمم...
واژه را هم شستم...
آرزو کردم و گفتم که...
هوا....عشق...زمين....مال من است
ولي افسوس "نشد"!!
زير باران من نه عاشق ديدم
و نه حتي يک دوست
زير باران من فقط خيس شدم...!!
بازهم ميگويي"چشم هارا بايد شست..!!؟جور ديگر بايد ديد؟!



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

هرچه بادا باد!

بازدید : 1221

کبریت در باد,بهارنارنج,عشق,سهراب سپهری,زندگی

 

 

مثل کبریـــت کشیـــدن در بـــاد

زنـــدگی دشـــوار است

من خلاف جهت آب شنــا کردن را

مثل یک معجـــزه بـــاور دارم

آخرین دانه کبریتـــم را

می کشم در بـــاد

هر چه باداباد !

 

@سهراب سپهری



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

زیبـــاست.

بازدید : 456

 

 

من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیـــوان نجیبی است ، کبوتــــر زیبــــاست.

 

و چــــرا در قفـــس هیچــــــکسی کرکـــــس نیســــــت

 

گل شبـــــدرچـــــه کــــــم از لالــــــه قرمــــــز دارد.

 

چشم ها را باید شست،جور دیگــــر باید دید.

 

واژه هـــــا را بایــــد شســـــت .

 

واژه بـــاید خود بــــاد، واژه بــــاید خود بـــاران بـــــاشد.

 

چتـــــرها را بـــــاید بســـــت

 

زیر بــــاران بـــــاید رفـــــت

 

فکـــــر را، خاطــــره را، زیــــر بــــاران بــــاید بــرد.

 

با همه مردم شهـــر ، زیــــر بــــاران باید رفت.

 

دوســـــت را، زیــــر بــــاران بـــــاید دیــــد.

 

عشــــق را، زیـــر بــــاران بـــاید جست.

 

زیــــر بـــــاران باید بـــــازی کــــرد.

 

زیر بـــاران باید چیــــز نـــــوشت، حــــرف زد، نیلــوفــــر کــــاشت

 

زنــــدگی تــــر شـــدن پــــی در پـــــی ،

 

زنـــــدگی آب تنــــی کــــردن در حوضچــــه اکنــــون اســــت...

 



════════ ೋღ♥ღೋ ════════

درس حسن به معلم

بازدید : 1983

سخت آشفته و غمگین بودم...

به خودم میگفتم:

بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند 

درس و مشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم 

و نخندم اصلا

تا بترسند از من ... و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،

درهوا چرخاندم..

چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! 

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...


خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
 
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
 
ادامه پست...


════════ ೋღ♥ღೋ ════════








یا حسین-بهارنارنج