عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684643 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 25942 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21345 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14733 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13228 |
شلوار جاستین بیبر | 12300 |
اسیر عشق | 10174 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9509 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
نفرین..
در جاده ی تنگ حقارت
صدای دختری پریشان حال به چشم میخورد
از پستی ها گریخته
و چشمانش سوسو زنان بوسه مرگ می طلبد
شیفته ی خود را در پیچ و خم زندگی و
آه و حسرت ها از دست داده
و چشمان هرزه ی خوکان کثیف بیشه
بیشه ی تنهایی را با خود می کشد
تا در دره ی مردگان بی تن دفن کند
از بخت سیاه تراز تور سفیدش
به قعر مرداب می افتد
و چه غم انگیز
دست و پای تنهایی اش می شکند
با قلبی لرزان دور میدارد
از چشم حریص گرگ بیشه
پیکر نازش را
به شماره می افتد نفس های تنهای او
وتیله هایش جز سایه ی سیاه گرگ
که سیمین تنش را پوشانده
یارای دیدن ندارد و
در آغوش مرگ فریاد می زند
نفرین بر این زندگی
و لعنت به سایه های سیاه
چشمان هرزه و
مردان خوک صفت...!
شاعر:مریم تقیان(www.natanali70.loxblog.com)
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : شنبه 6 خرداد 1391 |
موضوعات مرتبط : شعر، عاشقانه، ، |
برچسب ها : شعر,عاشقانه,بهارنارنج,دخترک تنها,تن عریان,عکس عاشقانه, |
چشم به راه
چشم به راه
آرزویست مرا در دل که روان سوزد و جان کاهد
هر دم ان مرد هوسران را با غم و اشک و فغان خواهد
بخدا در دل و جانم نیست جز حسرت دیدارش
سوختم ازغم وکی باشدغم من مایه ی ازارش
شب دراعماق سیاهی ها مه چو در هاله زار اید
نگران دیده به ره دارم شاید آن گمشده باز آید
سایه ای تاکه به در افتد من هراسان بدوم بردر
چوشتابان گذرد سایه خیره گردم به در دیگر
همه شب در دل این بستر جانم آن گمشده را جوید
زین همه کوشش بی حاصل عقل سرگشته به من گوید
زن بدبخت دل افسرده ببر از یاد دمی او را
این خطا بود که ره دادی به دل ان عاشق بدخو را
آن کس که تو می جویی کی خیال توبسر داره
بس کن این ناله زاری را بس کن او یار دگر داره
لیکن این قصه که می گوید کی به نرمی رودم درگوش
نشود هیچ زافسونش آتش حسرت من خاموش
میروم تا که عیان سازم راز این خواهش سوزان را
نتوانم نتوانم که برم از یاد هرگز آن مرد هوسران را
شمع ای شمع چه می خندی به شب تیره و خاموشم
بخدا مردم از این حسرت که چرا نیست در آغوشم...!!!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : جمعه 5 خرداد 1391 |
موضوعات مرتبط : شعر، عاشقانه، ، |
برچسب ها : عاشقانه,شعر,شعرعاشقانه,غم,چشم به راه,حسرت,مرد هوس باز, |
میخواستمش...
چون جاده به زخم رفتن آراست مرا
یک سینه تپش نفس نفس کاست مرا
این بود تمام ماجرای من و او
می خواستمش ولی نمیخواست مرا....!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1391 |
موضوعات مرتبط : شعر، عاشقانه، ، |
برچسب ها : خواستن,عشق,خیانت,ماجرای عشق,مرا, |
بیا...
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی درآتشم بی تو
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دوپایم از دو جهان نیز درکشم بی تو
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار
پیام دادی و گفتی که من خوشم بی تو...!!
نگو...
نگو بار گران بودیم ورفتیم نگو نامهربان بودیم و رفتیم
آخه اینها دلیل محکمی نیست،بگو با دیگران بودیم ورفتیم....
عشق را آیا نشانم می دهی...؟
زیر پلکت سایبانم میدهی؟
سوختــم آیا پنـــاهم میدهی؟
آتشــی افتـــاده برجــان و دلم
قطـــره آبی برلبـــانم میدهـــی؟
میهمـــان جان جانـــان گـــر شوم
میزبـــانی را نشـــانم میـــدهـــی؟
تــا بیاســـایم دمی درپــای عشق
زیر چتـــرت سرپنــاهم میدهی؟
ای جواب پرسش بی پاسخم
عشق را آیا نشانم میدهی؟
روزی...
روزی که گفتی من با تو می مانم
روزی که دانستی من بی تو میمیرم
روزی که با عشقت بستی به زنجیرم
بازنده من بودم این بوده تقدیرم
روزی به من گفتی دیگر نمی مانم
گفتم که میمیرم گفتی که میدانم
باور نمیکردم هرگز جدایی را
آن آمدن با عشق این بی وفایی را...!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 24 ارديبهشت 1391 |
موضوعات مرتبط : شعر، ، |
برچسب ها : شعر,شعرعاشقانه,عاشقانه,بهارنارنج,بی وفایی,خیانت, |
خیانت معشوق من!!
فلک کور است ، دلم شوریده در شور است
صدای خنده و آواز می آید . زکوی دلبرم امشب صدای ساز می آید
دلم بی وقفه می لرزد. نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد؟
قدم لرزان به سوی کوچه می آیم
دو دستم را به روی یکدیگر با حرص می سایم
خدایا ترس من از چیست؟
عروس جشن امشب کیست؟
صدای همهمه با ورود شیخ عاقد میشود خاموش...
صدای شیخ می آید:
عروس خانم وکیلم من؟
جوابم ده وکیلم من؟
صدای آشنایی بله می گوید و مردم یکصدا با هم مبارک باد می گویند
خدای من صدای اوست!!!
صدای آشنا از اوست!!!
دلم در سینه می افتد برای مدتی ساکت برای مدتی خاموش....
صدای نعره ام در کوچه می پیچید
خدای من مبارک نیست.مبارک نیست
بگوئیدم دروغ است آنچه بشنیدم
بگوییدم دروغ است آنچه فهمیدم
نگار من عروس جشن امشب نیست
ولی ناگه صدای نعره ام در ساز می میرد و
داماد شاد و خندان از نگارم بوسه میگیرد
فلک کور است زمین و آسمان کور است
خدای من! خدای مهربان من؟
چه کس گوید این سان، ساکت و آرام بنشینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر مردم نمی دانند، تو که نادیده می دانی
همین دختر که امشب بله می گوید
عروسی را که امشب عاشقانه ره به سوی هجله می پوید
قسم می خورد عروس ماست
عروس هجله گاه ماست
کجا رفت عهد و پیمانش؟؟؟
کجا رفت آن قسم هایش؟؟
یعنی عهد و پیمان هیچ؟؟
وفا و عشق و ایمان هیچ؟
قسم ها اشکها، سوگندها، حتی خدا هم هیچ…؟؟؟
عجب دارم چرا یارب تو خاموشی؟
چرا بر خاطر این دل نمی جوشی؟
وگرنه کی خدا این صحنه را بیند و خاموش بنشیند؟
آهای مردم!
شما هرگز نمی دانید
عروسی را به سوی هجله می رانید
که تا دیروز نگارم بود، همین دیشب کنارم بود
جهانم بود،تمام کشت و کارم بود
در آغوشش قرارم بود بهارم بود
نمی دانم چرا جغدان به روی بام من امشب نمی خوانند
مگر شومی تر از امشب چه می خواهند؟
پس چرا این آسمان امشب نمی بارد؟
پس چه می خواهد؟!؟
دلم رنجور و ویران است
نگارم شاد و خندان است
در و دیوارشان امشب چراغان است
درون هجله گاهش بوسه باران است
خدایا دگر جز مرگ هیچ نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم....
من امشب از خودم از عشق از این دنیا که هیچش اعتباری نیست بیزارم
من امشب سخت بیمارم
رفیقان باده بازآرید مرا تنهای تنها با غم و اندوه بگذارید...!!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 24 ارديبهشت 1389 |
موضوعات مرتبط : شعر، عاشقانه، ، |
برچسب ها : ساز,ازدواج عشق,خیانت,عکس نوشته عاشقانه,صدای عاقد, |
صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 9 صفحه بعد |