شقایق
وبگاه بهارنارنج

♥بهارنارنج♥

♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



شقایق

بازدید : 2240

گل شقایق

 شقایق

شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم

اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم  

گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی 

یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت ،

 تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده

 تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته ، 

به پایش خار بنشسته..

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش

افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد ، ازآن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش را ، بسوزانند شود مرهم برای دلبرش

 آندم شفا یابد چنانچه با خودش می گفت ،

بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را ،

 به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده ، 

که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و

به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم و

او هرلحظه سر را رو به بالاها شکر می کرد 

 پس از چندی هوا چون کوره آتش ،

زمین می سوخت و دیگر داشت

در دستش تمام ریشه ام می سوخت

 به لب هایی که تاول داشت گفت : چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست به جانم ،

هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد

که وای بر من برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست ، 

خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را 

چنان می رفت و من در دست او بودم ،

و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟ 

نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

 که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، 

دگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ،

 آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت نشست

و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت ، زهم بشکافت 

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد و هر چیزی که هرجا بود ،

 با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ،

خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد بمان ای گل ،

 که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل 

و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد...!


نظرات شما عزیزان:

ژیلا
ساعت15:29---6 آبان 1391
بی تومیشه زنده بودامانمیشه زندگی کرد.....خیلی قشنگ بودعزیزم

امین صفا
ساعت12:38---6 آبان 1391
خیلی خوشکل بود.خوشم اومد
پاسخ: شما لطف دارید داداش...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



════════ ೋღ♥ღೋ ════════








یا حسین-بهارنارنج